ریزقول
دست نوشته های شخصی یک ریزقول
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی یک جملست فقط با چند کلمه،اما چه غمهایی که در طول تاریخ تحت تاثیر این جمله بودن: "بخواهی و خواسته نشی" بهم گفتی برات آرزوی موفقیت میکنم، بعدش رفتی و تنهام گذاشتی، اما تو میدونستی که موفقیتم بدون حضور تو کنارم هیچ معنایی نداره. وقتی که بودی غم بود اما کم بود حالا که نیستی بهاره اما محاله چاهی خواهم از برای حرفهای ناگفته ام به مانند چاهی که علی داشت اما چاه علی کجا و چاله ریزقول کجا. یه سوالیه که مدتی ذهنمو به خودش مشغول کرده: آیا برای حمید طالب زاده الانم همه چی آرومه؟؟؟!!! از زمانی که به جای "تو" به "من" گفتی "شما" فهمیدم که پای "او" در میان است. نارنجی پوش ساده و صمیمی و بسیار زیبا به خصوص برای من که عاشق حامد بهدادم خوب لذتش دو برابره. خدایا،خدای من فریادی می خواهم به وسعت آسمانت میلیارد انسانت کسی باشد که به قلبم گوش بدهد،شاید یک جفت گوش پیدا شوند و مدام وسط حرفهایم پرش شاید یک جفت دست مهربان باشد که شاید یک جفت جذب نگاه خود کند و به من آرامش که به تمام جهان فریاد بزند که من جواب دل شکسته ام را با انتقام ندادم و ....... و شاید دلی باشد آکنده از عشق که فقط با دلم همراهی کند. اما،اما چرا هیچگاه شایدهایمان باید نمی شوند؟ مدتهاست که حکمم دل است انتظار آسَت را می کشم حالی نیست در احوالمان،حالی که حالش خوب نیست و حال نمیکند با احوالش و مدام فریاد میزند حول حالنا الی احسن الحال،اما انگار احسن حال، حال ندارد با ما حال کند. هر گاه در کوچه بن بستی گیر میکردم همیشه آدرس خیابان خدا،کوچه عشق و خانه تو را به من می دادند. اما امان،امان از اثاث کشی! گاهی اوقات سراسر وجودم به شکل یک علامت سوال در میاد. که چرا؟چرا قدم به این دنیای ... گذاشتم؟ که حتی نمیدونم باید جای این ... چی بزارم. نمیدونم،واقعاً نمیدونم. مردی از بطن اجتماع از کودکی انشای خوبی داشت و همیشه بالاترین نمره ها را می گرفت.15 ساله بود که به آهنگای توپاک گوش می کرد.توپاک مردی سیاه پوست که شاید بتوان او را از پیشگامان سبک رپ و هیپ هاپ در جهان دانست.مردی که علیه نژاد پرستی در آمریکا می خواند و فریاد می زد تا نهایتاً جانش را در راه اعتقاداتش داد. هم گوش می کرد و هم در خلوت خودش اجرا.پدرش تاجر بود اما ورشکست شد.18 ساله که بود در کنکور شرکت کرد و در دانشگاه قبول شد.اما به ناگهان پدرش فوت کرد و در آخرین لحظات زندگیش به او گفت بعد از من مسئولیت مادرت و بچه ها با توست،اما او شاید آن لحظه نمی دانست که روزی نه تنها خانواده اش بلکه بار حفظ جامعه اش را بر دوش خود خواهد دید.وحالا یک پسر 18 ساله که هم باید خرج خانواده اش را فراهم کند و هم بدهی های پدرش را بپردازد.او کوهی از بار زندگی را در جلوی خود می دید اما در دلش ایمان داشت که خدا با اوست و همین امر موضوعی شد برای یکی از اولین آهنگهایش یعنی باید بتونیم. جلال امروز را آسوده باش که سیمینت مهمانت است تمام روزهایم رنگ بی رنگی تو را دارند. در عجبم که گاهی اوقات چگونه مسیر از عرش به
فرش را می پیماییم که فراری و مک لارن و بوگاتی و
حتی نور هم جلوی پایمان لنگ پهن می کنند!! حمید مصدق تو به من خنديدي و نمي دانستي فروغ فرخزاد من به تو خنديدم جواد نوروزی دخترک خندید و ریزقول دخترک می خندید و پسر اشک می ریخت آخر پسرک با چه دلهره سیب را از باغچه همسایه دزدید باغبان از پی پسر تند دوید دخترک سیب گاز زده ای را روی من انداخت و خیسم کرد رفت و به پشت سر هم نینداخت نگاهی من خاک و شاهد داستان بودم داستان باغبانی که در این دنیای مادی از یک سیب هم نمی گذشت و شاید هم محتاج بود داستان پسری که با گریه خود دخترکم سال را فریب می داد و شاید هم عاشق بود داستان دختری که با پسرک بی وفا بود و رفت اما شاید ازحیایش بود سالهاست که شهادت می دهم نزد خداوند از مردم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که کدام رفتار آدمی را درست پنداشتم صدها پیام بود در آن دختر سانتی مانتالی که تبلیغ انتخاباتی یک روحانی را میکرد!!! به سلامتیِ به سلامتی اونیکه هدفون تو گوشش میذاره وآهنگ گوش میده تا غیبت کردن اطرافیانشو نشنوه. به سلامتی اونیکه میره تو فیس بوک پیج درست میکنه تا باهاش کارای انسان دوستانه انجام بده. به سلامتی اون مردی که ریشاشو هفت تیغ میکنه تا مبادا داشتن ریشش باعث بشه یه جایی سوء استفاده بکنه. به سلامتی اون پسری که با شلوار لی و تی شرت و موی فشن تو صف نماز جماعت وای میسه تا شاید ظاهر بینی غلط یه جماعتیو اصلاح کنه. به سلامتی اون خواننده ای که رپ میخونه و با رپش مردمو دلداری میده و به راه درست راهنمایی میکنه. به سلامتی اونیکه جلوی مردم میزنه و میرقصه و پول درمیاره تا هیچ وقت از دیوار مردم بالا نره. به سلامتی اون دختری که شاید چادری نیست اما در عوض خدا رو خوب میشناسه و می پرسته. و به سلامتی اونیکه برای رسیدن به یه منفعتی سیاستو به صداقت ترجیح نمیده. سهراب امروز نیستی سهراب امروز نیستی.نیستی که ببینی که تکه نان و خرده هوش را همه داریم ولی سر سوزن ذوق را نه.نیستی ببینی که در نمازمان هیچ چیزی جاری نیست جز دل مشغولیهای روزانه و از پشت نمازهایمان عادت است که پیداست. دیگر زندگیمان یک بغل آزادی نیست،حوض موسیقی که هیچ،اینجا موسیقی که حرف برای گفتن دارد بوی تحریم می دهد. سهراب از اینجا تا ته کوچه شک راهی نیست اما تا آن سر عشق فرسنگها فاصله داریم چون می دانی که عشق صدای فاصله هاست،صدای فاصله هایی که غرق ابهامند. در شهر ما دیگر هیچ کودکی ماه را بو نمی کند،نه اصلاً ماه را نمی بیند چون پای کامپیوتر نشسته و بازی می کند. دیگر هیچ زنی نور در هاون نمی کوبد تا مبادا آرایشش خراب شود. دیگر الاغهایمان یونجه را نمی فهمند فقط سریع می خورند تا از دستش ندهند اما همچنان در چراگاه نصیحت گاوها سیرند. دیگر شاعرانمان به گل سوسن نمی گویند شما چون سوسن خانم ابروکمون را دارند. آری هنوز هم از شیشه هواپیما در آن اوج هزاران پایی چیزهایی پیداست،برجهایی که دیگر نمی گذارند کاکل پوپک و خالهای پر پروانه را ببینیم.راستی دیگر حوض نداریم،استخر و سونا و جکوزی داریم. هنوز نتوانسته ایم پله هایی که به گلخانه شهوت و سردابه الکل می روند را خراب کنیم. در این سالها دستان تابستان دیگر قوی شده اند و به جای بادبزن کولر گازی حمل می کنند. دیگر یک شعر نمی تواند یک قرن را فتح کند،شاید خیلی هنر کند یک هفته بماند.دیگر یک عید با دو عروسک و یک توپ فتح نمی شود و به کمتر از تراول رضایت نمی دهد. سهراب برای ما دیدن بشر در نور و ظلمت مثل سنگ سخت است،چون گاهی فراموش میکنیم که نور کجاست و ظلمت کجا. راستی سهراب همه ما مثل تو شهر خودمان راگم کرده ایم و با تاب و تب خانه ای در ترافیک ساخته ایم.ما در این خانه به گمنامی خشک آسفالت نزدیکیم و صدای بوق ماشینها را می شنویم و صدای ظلمت را و صدای سرفه خاموشی را از پشت چراغ قرمز. اما هنوز هم ایمان داریم که زندگی بال وپری دارد با وسعت مرگ و پرشی دارد به اندازه عشق که اگر دیدی آنرا برسان سلام ما را. راستی یادم رفت بگویم که در خانه ما فقط ماشین ظرفشویی مان معنی زندگی را می فهمد. زندگیمان یافتن تراول صد تومنی از دریچه خودپرداز است. اما همه اینها چه اهمیت دارد چون هر کجا هستم باشم ، آسمان مال من است ، پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است. راستی سهراب قایقت جا دارد تا ما را با خود به پشت هیچستان ببری؟
ادامه مطلب
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك
لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد
گريه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
» آرزوی موفقیت
» بود و نبود
» چاه
» همه چی آرومه
» حسین پناهی
» نارنجی پوش
» فریاد
» آس دل
» حال
» کوچه بن بست
» ؟؟؟
» مردی از بطن اجتماع
» سیمین
» بی رنگی
» از عرش به فرش
» عشق
» درود
» جوابیه
» انتخابات
Design By : Pichak |